قطعه 19

شعر ها و یادداشت های علی باقری اصل

قطعه 19

شعر ها و یادداشت های علی باقری اصل

قطعه 19

شعر ها و یادداشت های علی باقری اصل
شاعر، روزنامه نگار، کارشناس ارشد حقوق بین الملل
حرفی از عاشقی نمی داند
شاعری که حقوق می خواند
شاعران غریب ترین مردم زمانه خویشند که تنها پناهشان سایه بانی است که از شعر ها وترانه هایشان درست می کنند

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۶ مطلب با موضوع «سپید» ثبت شده است

هر شب

اسمت را بالا می آورم

شاید دلم را ار وجودت خالی  کنم

و خاطراتت را در زباله دانی ذهنم

دفن کنم

دلم می سوزد

برای واژه هایی که 

در توصیفت 

از دهان لغت نامه هایی 

که در قفسه کتاب هایم خاک می خوردند

بیرون کشیدم 

کاش می شد شعرم را پس می گرفتم

افسوس وقتی که شعر  بر زبان جاری شد

چون پرنده ای است 

که از قفسی گریخته است

می تواند در آغوش آسمان آرام بگیرد

 و می تواند طعمه عقابی شود


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۶

مرد اگر دلش بگیرد

گریه نمی کند

بغضش را می گذارد لابلای روزنامه

به خیابان می رود

سیگاری روشن می کند

دیوانگی اش را کنار پیاده رو 

به حراج می گذارد

و زل می زند 

به عابرانی که فشار تحریم

ریشه خنده هایشان را خشکانده

آنچنان که دیوانگی اش را

با بی تفاوتی 

زیر پا له می کنند و رد می شوند

می بینی دوست من!

این روزها

کسی 

حوصله خندیدن به دیوانه ها را هم ندارد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۴۰

آرام آرام در قلبم نفوذ می کنی

مثل مورچه ای 

که در دل سیاهی شب راه می رود

مثل آبی که راهش را در دل سنگی باز می کند

با 

  ذ

     ر

         ه

  ذ

     ر

         ه

  ذ

     ر

          ه 

             ی

وجودم در آمیخته ای

از تو که می نویسم

کلمات در ذهنم به صف می شوند

رژه می روند

خودکارم می ایستد

به احترام کلاهش را بر می دارد

اشتهایش باز می شود

و مدام روی کاغذ برقص می آید

هیچ خودکاری از نوشتن از تو سیر نمی شود

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۲۰

نشسته ای و شعر می نویسی 

با سیگاری که دودش

شامه ام را نوازش می کند

و ریه هایم را 

به چالش می کشد

با خودکاری که

رنگ چشمان تو را به یادم می آورد

برای هر کجای دنیا که باشی مهم نیست

مهم این است راهی را می روی 

که به مرگ  می انجامد

چه فرق می کند

در ویتنام باشی

یا توکیو

یا در صحرای غربی

یا وقتی پاسی از شب گذشته

در پیاده رو های پاریس

دست دوست دخترت را بگیری

و آرام آرام قدم هایت را بشماری

یا اصلا در همین جنوبی ترین نقطه تهران

شب را با پک های عمیقی که به سیگارت می زنی

به صبح برسانی

با نوشته هایی

که دردهایت را

روی کاغذهای کاهی

که بوی کبریت نیم سوخته می دهد می ریزد

حسودیم می شود

به تو که 

می توانی محکم 

پاهایت را روی شانه های پیاده رو بگذاری

هر وقت دلت گرفت

فندکت را بیرون بیاوری

و با بوسه های پیاپی به سیگارت

غصه هایت را دود کنی

ولی بگو چکار کنم

زمانی که به مرگ نیاز مبرم دارم

بی که هیچ راهی

برای رسیدن به آن داشته باشم

هیچ راهی

می فهمی

هیچ راهی...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۰۳

نگران تنهایی ام نباش

آنقدرها هم که فکر می کنی 

تنها نیستم

دردهایم آنقدر زیاد هست

که جای خالی

هیچ کسی را 

احساس نکنم

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۰۴

می توانستم زمان را به عقب بازگردانم

سوار بر ابرها شوم

برایت باران بیاورم

آسمانت را 

با رنگین کمان تزئین نمایم

 شب هایت را پر از ستاره کنم

و خانه ات را آکنده از بوی رازقی های بهشت


می توانستم زمان را به عقب بازگردانم

سرنوشت را به گونه ای دیگر رقم بزنم

تمام خاطرات تلخ را

دفن کنم

در زیر خروارها مهربانی و محبت


می توانستم زمان را به عقب برگردانم

و خودم را آنطوری خلق کنم

که دوستم داشته باشی

همه این کارها را می توانستم انجام دهم

اگر خدا بودم

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۳۰

به مرگ نزدیکتر می شود 

کسی که در باتلاقی افتاده

و دست و پا می زند

بگو چکار کند

بره ای که در چنگال گرگی عصبانی گرفتار است

مرگ که فرا برسد

تلاش بیهوده است

گریزی نیست از تسلیم

بگذار آرام آرام 

تو را ببلعد

بی آنکه هیچ کس

تلاشت را به پای ناتوانی ات بگذارد

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۱۱

برای دوستی که دیگر نیست


خورشید را فراموش می کنم

زمانی که تیره و خاموش می شود

وآسمان را

زمانی که شکافته می شود

و زمین را 

زمانی که فراخ می شود

و هر آنچه در درون دارد به بیرون پرتاب می کند

و کوه ها را 

زمانی که جاری می شوند

و ستاره ها را

زمانی که فرو می ریزند


اما چطور فراموش کنم تو را؟

وقتی در تمام کافه های شهر 

نفس می کشی

وقتی در تمام پیاده رو ها رد قدم های توست

وقتی تمام سیگارها طعم تو را دارند

و وقتی تمام دختران شهر

موهایشان را با اشاره تو آشفته کرده اند


چطور فراموش کنم تو را ؟

وقتی با ذره ذره وجودم در آمیخته ای


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۵:۳۶

هیچ اتفاقی نیفتاده است

نه طوفانی آمده است

نه زلزله ای

و نه حتی جنگی رخ داده است

فقط من عاشق شده ام

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۱۸
چه بلایی سرم می آید
از پله ها که پایین بیایم
و ببینم
باد
پیراهنت را بو می کشد
و رقص گیسوانت را
به تاراج می برد


پی نوشت:
1- مصاحبه من با خبرگزاری تسنیم
2 - معرفی کتاب تکیه بر شانه های پیاده رو در روزنامه شهر آرا
۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۹