از همهمه و صدایتان می ترسم
از باور ادعایتان می ترسم
وقتی که به گور دل من می خندید
از نیش و کنایه هایتان می ترسم
از همهمه و صدایتان می ترسم
از باور ادعایتان می ترسم
وقتی که به گور دل من می خندید
از نیش و کنایه هایتان می ترسم
ترسید که زیر دست و پا له بشود
سرتیتر یکی دو تا مقاله بشود
بیچاره درخت از کجا می دانست
یک کاغذ کاهی مچاله بشود
هر چند که خاطری مکدر دارم
هر هفته هوای ندبه در سر دارم
بگذار برای جمعه بعد آقا
این جمعه دو تا کار مهتر دارم
نگذار که خسته و پریشان بشوم
اینگونه اسیر دست طوفان بشوم
ای باور اشک های خون آلودم
نگذار به دست باد ویران بشوم
از این همه تردید بدم می آید
از باور خورشید بدم می آید
من عاشق روزهای برفی هستم
از آمدن "عید" بدم می آید
یک لحظه ببند چشم بادامی را
خطی بکش این قصه بدنامی را
"یک شعله بخند تا به آتش بکشی"
"دانشگاه علوم اسلامی ..." را
بعد التحریر:
یک شعله بخند تا به آتش بکشی
دانشکده علوم انسانی را (حامد عسگری)
قبل التحریر:
روز قبل یکی از دوستان پیامک داده که امام باقر علیه السلام فرمود زمانی که مومنی را دوست دارید باخبر کنید...خبر دار شدید!
این رباعی در جواب این دوست سروده شده است.
ممنون از لطف و مهربانیت آقا!
از لحن قشنگ آسمانیت آقا!
دادی خبری که شاد و خندانم کرد
ممنونم از خبر رسانیت آقا!
با شور و نشاط و هیجان می آمد
افسوس که با شک و گمان می آمد
ای کاش که حق بوسه بر لب هایت
در متن توافقاتمان می آمد
فنجان مقابل مرا می شکنی
آرامش ساحل مرا می شکنی
هر روز به خنده سنگ بر می داری
شوخی شوخی دل مرا می شکنی
جرعه جرعه غصه و غم می ریزد
گاهی بسیار و گاه کم می ریزد
من مطمئنم غرور پوشالی مرد
با هق هق گریه ای بهم می ریزد