غربت، سکوت، درد و بغضی که در گلوست
سهم من از بلندی یلدای لعنتی ست
زندگی
"دروغی" ست
که با "مرگ"
بر ملا می شود
"دوستت دارم"
بزرگترین " دروغی " است
که هر روز بر جنازه بشر
استفراغ می شود
به چشمهای تو آنقدر امید بسته ام
که ساداکو
به درناهای کاغذی
دوست داشتن تو
میخی است
که در قلبم کوبیده شده است
احساس شاعری را دارم
که از سیگار کشیدن منعش کرده اند