از رسم و رسوم دلبری می گویم
از غائله عشوه گری می گویم
هم خوش بر و رو و هم قشنگی بانو!
البته به چشم خواهری می گویم
از رسم و رسوم دلبری می گویم
از غائله عشوه گری می گویم
هم خوش بر و رو و هم قشنگی بانو!
البته به چشم خواهری می گویم
هرچند که با خیره سری می افتد
با غصه و هر دردسری می افتد
پاییز به پایکوبی اش سرگرم است
از شاخه که برگ دیگری می افتد
از غربت شامگاه این شهر نوشت
از زندگی تباه این شهر نوشت
این شاعر بی حوصله هر روز هر روز
از باور بی پناه این شهر نوشت
بی آنکه بخواهد به قراری دل بست
بی آنکه بخواهد به نگاری دل بست
بی آنکه بخواهد شبی از ناچاری
این مرد به مرگ اضطراری دل بست
این آخرین باری ست که با هم شام خوردیم
این آخرین باری ست که با هم قدم زدیم
این آخرین باری ست که ...
آه دوست من!
ببین
چطور
"این آخرین بار"
در تمام جمله هایم ریشه دوانیده ست
"دوستت دارم"
بزرگترین " دروغی " است
که هر روز بر جنازه بشر
استفراغ می شود
آزرده و دل شکسته و تنها بود
یک سینه پر از تلاطم دریا بود
هرچند که خنده از لبش پر نکشید
این مرد غمی به وسعت فردا بود
بادی به درون غبغبش می انداخت
بوسه روی بوسه بر لبش می انداخت
می خواست گه برگ ها پریشان نشوند
پاییز ستاره در شبش می انداخت
گاهی یک شعر اجتماعی بنویس
گاهی یک شعر انتزاعی بنویس
وقتی دیدی "غزل" برایت سخت است
مایوس نشو دو تا "رباعی" بنویس
بعد التحریر:
1-چند وقتیه انجمن شعر که میرم یه بنده خدایی میاد و هر جلسه به این بهانه که وقت کمه به خوندن یه رباعی بسنده می کنه این شعر رو به این مناسبت گفتم
2- این شعر البته قبلا به شکل دیگری بود ولی با اعتراض یکی از دوستان شاعر در مصرع سوم تغییر جزئی بوجود اومد
از این همه اشتباه باید پرسید
از زندگی تباه باید پرسید
بی شک روزی علت این فاصله را
از جاده روسیاه باید پرسید