خیلی راحت بال و پری می شکند
"خوابی در چشمان تری می شکند"
بغض پیر درخت بعد از عمری
با زخم زبان تبری می شکند
خیلی راحت بال و پری می شکند
"خوابی در چشمان تری می شکند"
بغض پیر درخت بعد از عمری
با زخم زبان تبری می شکند
از رسم و رسوم دلبری می گویم
از غائله عشوه گری می گویم
هم خوش بر و رو و هم قشنگی بانو!
البته به چشم خواهری می گویم
هرچند که با خیره سری می افتد
با غصه و هر دردسری می افتد
پاییز به پایکوبی اش سرگرم است
از شاخه که برگ دیگری می افتد
از غربت شامگاه این شهر نوشت
از زندگی تباه این شهر نوشت
این شاعر بی حوصله هر روز هر روز
از باور بی پناه این شهر نوشت
بی آنکه بخواهد به قراری دل بست
بی آنکه بخواهد به نگاری دل بست
بی آنکه بخواهد شبی از ناچاری
این مرد به مرگ اضطراری دل بست
این آخرین باری ست که با هم شام خوردیم
این آخرین باری ست که با هم قدم زدیم
این آخرین باری ست که ...
آه دوست من!
ببین
چطور
"این آخرین بار"
در تمام جمله هایم ریشه دوانیده ست