با شور و نشاط و هیجان می آمد
افسوس که با شک و گمان می آمد
ای کاش که حق بوسه بر لب هایت
در متن توافقاتمان می آمد
فنجان مقابل مرا می شکنی
آرامش ساحل مرا می شکنی
هر روز به خنده سنگ بر می داری
شوخی شوخی دل مرا می شکنی
ما هر روز نوشابه میخوردیم
و بطری هایش را در سطل زباله می ریختیم
می خواستیم پیرمردی را شاد کنیم
که آخر شب زباله ها را واکاوی می کرد
آنقدر نوشابه خوردیم
تا مرض قند گرفتیم...
جرعه جرعه غصه و غم می ریزد
گاهی بسیار و گاه کم می ریزد
من مطمئنم غرور پوشالی مرد
با هق هق گریه ای بهم می ریزد
خودش را داشت می آراست پاییز
کمی از شاخ و برگش کاست پاییز
دقیقا بیست و یک روزش که طی شد
"علی باقری" را خواست پاییز
آهسته که نه، بدو بدو او آمد
افتان ، خیزان، تلو تلو او آمد
می خواست که شاعر بزرگی بشود
بیست و یک مهر شصت و دو او آمد
از طرز نگاه تیز بینش پیداست
از لحن بلند آتشینش پیداست
انگار سری میان سر ها دارد
از رنگ سیاه لیموزینش پیداست
خیلی راحت بال و پری می شکند
"خوابی در چشمان تری می شکند"
بغض پیر درخت بعد از عمری
با زخم زبان تبری می شکند