برای دوستی که دیگر نیست
خورشید را فراموش می کنم
زمانی که تیره و خاموش می شود
وآسمان را
زمانی که شکافته می شود
و زمین را
زمانی که فراخ می شود
و هر آنچه در درون دارد به بیرون پرتاب می کند
و کوه ها را
زمانی که جاری می شوند
و ستاره ها را
زمانی که فرو می ریزند
اما چطور فراموش کنم تو را؟
وقتی در تمام کافه های شهر
نفس می کشی
وقتی در تمام پیاده رو ها رد قدم های توست
وقتی تمام سیگارها طعم تو را دارند
و وقتی تمام دختران شهر
موهایشان را با اشاره تو آشفته کرده اند
چطور فراموش کنم تو را ؟
وقتی با ذره ذره وجودم در آمیخته ای