شاخصه های شعر آیینی در گفتگو با محمد کاظم کاظمی
چندی پیش در دفتر هنر و رسانه گفتگویی را با استاد محمد کاظم کاظمی در باره شاخصه های شعر آیینی انجام دادم که در فصلنامه تخصصی شعر و ادبیات غریبانه منتشر شد
در ادامه مطلب می توانید متن این گفتگو را بخوانید:
شاید در نگاه نخست شعر آیینی همان طور که عامه مردم می پندارند شعری باشد که در مدح و منقبت و مراثی ائمه اطهار سروده شده است و یا اینکه این گونه ادبی شعری است که درباره مناسبت های مذهبی و فرایض دینی سروده می شود.
از این دیدگاه شعر آیینی شعری است که به نحوی موضوع مذهبی دارد ولی می توان با نگاه گسترده تری به شعر آیینی نگریست. به عبارت دیگر می توان گفت همان طور که یک انسان مذهبی در تمام ابعاد زندگی اش باید دستورات دینی را سر لوحه خود قرار داده و به آن ها عمل کند طبیعتا در مورد سرودن شعر نیز باید همین دستور های دینی را رعایت کند و طبق این دیدگاه هر شعری که شاعر با این معیار بسراید شعر آیینی به شمار می آید.
آنچه در ادامه می آید بررسی تعریف شعر آیینی، پیشینه، مشخصه ها، آسیب ها ، بایدها و نبایدهای شعر آیینی در گفتگو با محمد کاظم کاظمی شاعر مهاجر افغان است.
شعر آیینی چیست و چه مشخصه های دارد؟
سه نوع نگاه و تلقی می توان از شعر آیینی داشت دیدگاه نخست :شعر در هر موضوعی که هست مبتنی بر آموزه های دینی باشد. در این صورت شعر آیینی به شعر بسیار عامی تبدیل می شود یعنی اگر فردی پیرو دینی باشد شعری که می گوید حدود زیادی مبتنی بر این حرف است. این یک تعبیر عام است فکر نمیکنم بشود با این تعبیر عام، موضوع خاص را مشخص کرد.
تلقی بعدی که معمولا بین مردم رایج است این است که شعر آیینی شعری است دربارۀ موضوعات دینی و به خصوص در مورد شخصیت های دینی و ائمه اطهار سروده شود. این تلقی محدود است به اینکه شعر آیینی به طور اختصاصی ستایش ائمه مذهب و دین نیست بلکه موضوعات دیگری نیز میتواند باشد.
به نظر می رسد دیدگاه بینابین میتواند تلقی دقیقتری از شعر آیینی باشد، یعنی شعر آیینی شعریست که موضوع آن به نحوی با آموزهها و شخصیتهای دینی پیوند بخورد.
چه تمایزی بین شعر آیینی و شعر متعهد وجود دارد؟ میتوان
هر شعر آیینی را همان شعر متعهد دانست؟
خیر، نمیتوان چنین گفت چون
شعر متعهد شعریست که نسبت به موضوعی تعهد
دارد. یعنی شعر از جهت هنر برای هنر نیست بلکه
تعهد محتوایی دارد - البته آنهایی هم که شعر را در جهت هنر برای هنر می دانند، می
گویند: ما برای هنر کار میکنیم و تعهد به هنر داریم. که نمیتواند درست باشد چون
این تعهد به خود هنر است.- و تعهد بیرونی نسبت به یک موضوع آن چیزیست که میتواند
در شعرهای مختلف اتفاق بیفتد که آیینی هم نباشد. به عنوان مثال شعری که یک شاعر ضد
دین یا شاعر بیتفاوت نسبت به دین، دربارۀ مسائل سیاسی و اجتماعی، مبارزه و امثال
اینها میسراید و بسیاری از این شعرها که در نهضتهای انقلابی سراسر دنیا سروده میشود
و یا شعرهای که از منظر دین به مسائل اجتماعی میپردازد شعر متعهد میشوند.
بعد آنکه، شعر آیینی هم وجود دارد که متعهد محسوب نمیشود. به عنوان مثال بسیاری از شعرها به ظاهر دربارۀ بزرگان دین سروده میشود ولی در عمل تعهدی جز یک ستایش کلی از آن بزرگان نیست و حتی میتوان در موارد دیگر نیز از آن استفاده کرد. یعنی در عمل تعهد خاص موضوعی در این شعرها نیست. تعهد مکتبی در اینگونه شعرها نیست.
حال آنکه یک مجموعه شعر است که به نظر بنده اینها شعر آیینی و متعهد خوب ماست. در واقع شعرهایی است که هر دو ویژگی را با هم دارد، شعرهایی که، معیارهای کلی شعر آیینی را با آن تعریف اول داراست و با تعریف دوم دارای یک تعهد نسبت به انسان و اجتماع است و فکر میکنم مؤفقترین نوع شعر آیینی ما همین خواهد بود.
دربارۀ پیشینۀ شعر آیینی صحبت کنید.
پیشینۀ شعر به پیشینۀ انسان بر میگردد و پیشینۀ کلام و زبان، یعنی از وقتی که انسان قدرت بیان پیدا کرد به طور طبیعی شعر هم سرود. پس می توان گفت از زمانی که دین و آیینی در دنیا وجود داشته، شعر آیینی هم به طور مطلق در تمام زبانها و تمام فرهنگهای بشری وجود داشته. اما آن چیزی که ما می خواهیم به طور مشخص به آن اشاره کنیم زبان پارسیست.
در شعر ما سه گرایش نسبتاً کلی وجود دارد: یکی ستایش دولتمردان و پادشاهان است که در دربار شکل میگیرد و بعدی شعر عرفانی ماست که در خانقاه شکل میگیرد و دیگری شعر آموزشی و تعلیمی ماست که در مدرسه شکل میگیرد.
واقعیت آن است که شعر آیینی ما یک مقدار دیرتر از شعر دربار شکل گرفته. یعنی شعر پارسی اول از دربار نشأت گرفته نه در مدرسه و نه در خانقاه. به همین خاطر اولین شاعران ما تا حدود قرنهای چهارم و پنجم قمری، عملاً شاعران دربار بودند و شاعر آیینی نبودند. البته در مواردی اندک شعرهایی در مدح و منقبت بزرگان دین هم سروده میشد. مثلاً کسایی مروزی یکی از شاعرانیست که برای حضرت امیرالمؤمنین، علی(ع) شعر سروده است. و بعضی از شاعران دیگر، البته به ندرت، بیشتر برای ستایش بزرگان دین و گاهی اوقات برای شروع دیوانهای شعرشان در حمد الهی و نعت بزرگان شعر میسرودند.
به نظر می رسد شاخصترین فرد از نوع شاعران پیشگامی که بشود به طور مشخص از آنها به عنوان یک شاعر آیینی به معنی دقیق کلمه نام برد، که شعر خود را در خدمت تبلیغ دینی قرار دادهاند، «ناصرخسرو» است. البته شعر «ناصرخسرو»، شعر آیینی از نوع تجلیل و ستایش از بزرگان دین نیست بلکه از نوع بیان آموزهها و اعتقادات دینی است.این شعر نوعی از شعر آیینیست که خیلی مثبت و سودمند و کارآمد به شمار میرود. به عنوان مثال شعری که دربارۀ حج دارد یا شعرهای بسیاری که دربارۀ اخلاق و اعتقادات و ... دارد.
شاعر دیگری که به مفهوم مطرح کردن مسایل دین در شعر، از پیشگامان شعر آیینی یه شمار می رود، «سنایی» است. «سنایی» به واقع اولین شاعریست که عرفان و اخلاق را به طور جدی و به عنوان یک موضوعِ اصلیِ وارد شعر میکند. اینگونه نیست که یک قطعهی اخلاقی گفته باشد – که قبل از او هم بوده، دانش و خواسته است نرگس و گل / که به یک جای نشکفند به هم (ابوالحسن شهید بلخی) و امثال اینها – بلکه «سنایی» شعر خودش را سکوی تبلیغ مفاهیم اخلاقی در شعر پارسی دانسته.
شاعر دیگری که در قرن ششم دربارۀ مسائل دینی شعر میگوید «خاقانی شروانی» است.که او را میتوان از جنس شاعرانی دانست که دربارهی مناسبتها و شخصیتهای بزرگ دین مدح و منقبت میسراید. او را «حسان العجم» نامیدند، یعنی شاعر در حد و قوارهی «حسان» در بین پارسی زبانان، به خاطر اینکه «خاقانی شروانی» شعرهای بسیاری دارد در مدح و منقبت حضرت پیامبر(ص) و وصف کعبه، این دو موضوع در شعر او بیشتر است. بعضی از قصاید معروف او هم در این موضوعات است. به عنوان مثال قصیدۀ «منطق الطیر»، زد نفس سر به مُهر صبح ملمع نقاب/خیمهی روحانیان کرد معنبر طناب، که مطلع اول در مدح کعبه و مطلع ثانی در مدح پیامبر بزرگوار است.
و بعد از او دیگر کمکم با شکل گرفتن نظامهای حکومتی نسبتاً علاقمند به دین و مبلّغِ دین، جریان شعر آیینی که در مدح و ستایش بزرگان دین هست یک مقدار تقویت میشود. این اتفاق بیشتر در عصر «صفوی» روی می دهد که اولین حکومت قدرتمند «شیعی»ست. و این حقیقتی غیرقابل انکار است که در مذهب «تشیّع» پرداختن به بزرگان دین و ائمه، مدح و منقبت آنها و مرثیه و مولودی برای آنها، مقداری رایجتر است.به خاطر اینکه «تشیّع» عُلقه و ارتباط بیشتری با ائمه و بزرگان دین خود دارد، برخلاف اهل«تسنن» که بیشتر متکی به سنت هستند و به افراد زیاد کاری ندارند.
در مطالعه و بررسی محتوای اشعار دورۀ صفوی –که شعر آیینی یک رشد و شکوفایی فزایندهای داشته – تا زمان مشروطه ، بیشتر گرایش به مدح و منقبت و مرثیه دیده میشود – که بیشتر مربوط به واقعهی عاشوراست – و کمتر به تعالیم دینی و اخلاقی پرداخته شده است. به نظر شما چه عواملی باعث رشد شعر آیینی و گرایش به مدح و منقبت در این دوره شد؟
البته دربارهی این مسئله باید یک کارشناس تاریخ و کارشناس جامعه شناسی بیشتر صحبت کند تا از نظر تاریخی ببیند سلوک مذهبی شاهان صفوی چگونه بوده است. و از نظر جامعه شناسی تأثیرات اجتماعی سلوک مذهبی صفویه بر جامعهی تشیع چگونه بوده، یعنی جامعه بر اثر این نفوذ مذهبی چگونه بار آمده.
به طور اجمالی و آن فضای کلی که در ذهن دارم – نه به عنوان یک اطلاعات تخصصی – در دورۀ صفویه ظواهر و شعائر دین بر اخلاق و معنویت و گوهر دین غلبه پیدا می کند. یعنی در آن دوره شاهان بیشتر سعی میکنند تظاهر کنند و مذهبی بودنشان را نشان دهند. میبینیم که شاه عباس صفوی برای زیارت امام رضا(ع) پای پیاده از شیراز به مشهد سفر میکند، و یا در برابر عالمان دینی خیلی تواضع و فروتنی نشان میدهند ولی در عین حال میبینیم که آن اخلاق و رفتار اسلامی در دورۀ صفویه آنچنان پُر رنگ نیست و بسیاری از این شاهان همچنان غرق در فساد هستند – آدم کشی فراوان، جنگ بر سر قدرت و هر نوع فساد دیگر – . یعنی حکومتیست که در ظاهر بسیار متدین به نظر میرسد ولی در عمل چندان در حوزۀ اخلاقِ دینی و نفوذ اخلاقِ دینی در جامعه خیلی کار نمیکند. و همان مقدارِ کمی که اخلاق دینی در جامعه وجود دارد بیشتر به مدد علمای دین و اهل وعظ و منبر و مردم هست، یعنی بر اثر پایگاه اجتماعیای که مردم دارند مثل تکیه خانهها و مساجد این مقدار کم اخلاق دینی به وجود آمده است.
در این بین، وقتی جامعه اینگونه شد، شعری که مدح و منقبت دارد بیشتر مورد توجه حکومت قرار میگیرد. و دقیقاً شعرهای مذهبی که در این دوره شکل میگیرد بیشترش در ظاهر ستایش بزرگان دین هست ولی در عمل از آموزههای دینی خیلی خبری نیست. و بیشتر این شعرها هم به تشویق و حمایت دربار سروده میشود و شاعران هم بعضی از روی اخلاص و بعضی هم چون اینگونه مدیحهسرایی را حکومت بیشتر میپسندد شعر میسرودند. و این را نیز شاهان صفوی گفته بودند که به جای اینکه مدیحهی ما را بسرایید، مدیحهی خاندان پیامبر را بسرایید ولی صلهاش را از ما بگیرید و طبیعتاً این میتوانسته برای شاعران جاذبه داشته باشد.
وضعیت شعر آیینی امروز را چطور ارزیابی میکنید؟
شعر دقیقاً آینه و انعکاس وضعیت فکری و اجتماعی یک جامعه است. ما در دورهی صفوی گرایشهای فکری و فلسفی بسیار قدرتمندی میبینیم. از جمله میرداماد، میرفندرسکی، ملاصدرا و ... . در آن زمان هنوز بقایای آن فکر دینی غلبه دارد، ولی به مرور زمان، به دورهی قاجاریه که میرسیم، دیگر آن تفکر و رفتار دینی ما، بسیار متحجرانه، تعصبآمیز و سطحی میشود و جامعه از لحاظ فکری افت میکند، طبیعتاً اثر آن در شعر هم پیدا میشود. و این امتداد پیدا میکند تا زمان نهضتِ فکریِ اسلامی که از حدود نیم قرن پیش در ایران شکل می گیرد، تقریباً از زمان حیات دوبارهی اسلام که بارقههایش را در دورۀ «سید جمال» نشان میدهد، و بعد از آن هم علامه «اقبال لاهوری» است منتها «سید جمال» یک فرد است و نمیتواند یک جریان اجتماعی باشد و اقبال هم در جامعهی ایران خیلی تأثیرگذار نیست. اما در حوالی دهۀ 30 و 40 با شکلگیری طبقۀ روشنفکر مذهبی، شعر آیینی پیدا میشود که خوب تفکر دینی هم عوض میشود. وقتی تفکر دینی عوض شد، و نگاه مردم به دین که یک نگاه نسبتاً متحجرانه و سنتی بوده تبدیل شود به یک نگاه توأم با مبارزه و تحرک و تجدید حیات اسلام، این تفکر خود را در شعر نشان میدهد و از همان زمان است که حلقههای از شعر مذهبی در مکانهای گوناگون مملکت شکل میگیرد که نوع نگاه آنها متفاوت است. طبیعتاً در این نگاه کارهای متفکران دینی از جمله «آیتاللّه مطهری»، «دکتر شریعتی» و برخی از متفکران دینی مصر از جمله «سید قطب»، «محمد قطب» و برخی دیگر از شاعران پارسیزبان خارج از ایران از جمله علامه «اقبال لاهوری» بیتأثیر نیست. چنانچه میبینیم آثار «اقبال» در این زمان در جامعه شناخته میشود و «دکتر شریعتی» دربارۀ او کتاب مینویسد – کتاب «ما و اقبال» – . و میتوان گفت که اقبال در بین شاعران پارسی یکی از مجددین و پیشگامان شعر پارسی است، یعنی از کسانیکه حیات شعر پارسی را از لحاظ فکری تجدید میکند.و آثار او در ایران اثر میگذارد و در افغانستان نیز اثر عمیقی بر روی شاعران زبان پارسی میگذارد. از آن زمان است که نگاه دیگری به دین پیدا میکنیم و شعر مذهبی ما هم عوض میشود.
از نظر شما چه کمبودهایی در شعر آیینی معاصر وجود دارد؟ و چه موضوعاتی است که امروز مغفول مانده و شاعران کمتر به آن میپردازند؟
به نظر می رسد آن نهضت نواندیش و جریانساز دینی، آن تفکرات بسیار انقلابی، آن نگاه توأم با بازاندیشی نسبت به دین و پیوند دادن دین با مسائل اجتماع، آن چیزهایی که در حوالی دهۀ 40 و حتی اوائل انقلاب در ایران بسیار رونق داشت و تا اواخر دهۀ 60 ادامه داشت، در این یکی دو دهه اخیر مقداری افول داشته است. یعنی جامعه مقداری به سمت همان غلبه شعائر بر اخلاق و توجه به ظواهر دین به جای توجه به گوهر دین و کنار رفتن تدریجی اخلاق و معنویت در جامعه و ریاکاری رفته است. البته روند طبیعی اینگونه هست نه اینکه مقصری وجود داشته باشد. همان راهی که یک وقتی در دورۀ صفویه بود. البته به آن شدت نه، ولی تا حدودی الآن در جامعۀ دینی ما، افکار افراطی دارد در شعر پارسی رونق پیدا میکند، نقش تفکر کمرنگ میشود، نقش نواندیشی دینی کمرنگ میشود، اینها باعث میشود شعر دوباره به سمت مدح و ستایش صرف برود ، و توجه شاعران به این سمت جلب شود.
به نظر می رسد آنچه در این زمان در شعر آیینی ما مغفول مانده است، موضوعات کلیدی دین از جمله آموزه های دینی، اعتقادات دینی و اخلاق دینی است. یعنی شعرها ، برخلاف شعر دورۀ قبل از انقلاب مثل شعر خانم «صفارزاده» یا «موسوی گرمارودی» یا علامه «اقبال» میدان بیان اعتقادات و اخلاق دینی نیستند و این مسائل مقداری کمرنگ میشود و بر عکس ستایش و مدح بیشتر میشود، جنبهی تحلیل در دین کمتر میشود و جنبهی تجلیل بیشتر میشود، موضوع دینی بیشتر میشود موضع دینی کمتر میشود.
در قسمت ستایش و مدح نیز دو موضوع مهم است یکی آنکه بسیاری از بزرگان دین و کسانیکه شایستهی ستایش بسیار نیرومندی در شعر ما هستند مثل ستایش ذات خداوند به عنوان کلید اصلی دین و حضرت پیامبر(ص) و بعضی از اصحاب پیامبر که بسیار شخصیتهای ارزشمند و ارجمندی هستند مثل سلمان و ابوذر و حمزهی سید الشهداء و حضرت خدیجه و آمنه مادر پیامبر گرامی اسلام و ابوطالب و ... تقریباً غایباند و توجه بیشتر فقط به ائمه است و باز هم عدم توازن در بین ستایش ائمه وجود دارد مثلاً امام صادق (ع) که به عنوان رئیس مکتب ما شناخته میشود و بسیاری از آموزههای مکتب را از ایشان گرفتیم در شعر ما تقریباً غایب هستند ولی حضرت ابوالفضل(ع) صد برابر پر رنگتر است.
موضوع دیگری که در ستایش ها مغفول مانده است جنبهی آموزندگی ستایشهاست، یعنی در ستایشی که از بزرگان دین میشود بسیاری از وقتها فقط تجلیل صرف است و آموزندگی آنها کمتر است، البته نه به آن معنا که نباشد میخواهم بگویم کمتر هست و متأسفانه به حدی که لازم است به آن پرداخته شود نیست.
ما شعر دربارۀ برخی ائمه از جمله امام حسین(ع) و امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) و امام زمان(ع) زیاد داریم ولی دربارۀ بقیه ائمه، یا اصلاً نداریم یا اگر داریم، کم هستند و گاهی منتظر اتفاقی هستیم مثل توهینی که به امام نقی(ع) شد تا در این باره شعری بگوییم. به نظر شما چه عواملی باعث این وضعیت شده؟
آنچه که میتواند شعر آیینی ما را از باطن نیرو بدهد و آن را به حرکت دربیاورد آن تفکر مذهبی و مطالعات شاعران در حوزهی تاریخ و آموزههای مذهبی است. وقتی یک شاعر به متون دینی آگاهی داشته باشد؛ قرآن خوانده باشد، نهج البلاغه خوانده باشد ، به زودی تأثیرات آن را خواهد دید. بنده مدتی با نهج البلاغه سر و کار داشتم ولی متأسفانه مدت خیلی کوتاهی بود و خیلی هم کم توانستم ادامه بدهم، به زودی تأثیرات تعالیم نهج البلاغه را در یکی دو شعر خودم دیدم و حس کردم . خوب، مطالعات دینی ما در تاریخ دین، در اعتقادات دینی، در تکوین مذهب ما، در ویژگیهای مذهب ما و امثال اینها کم است. وقتی این مطالعات و اطلاعات باشند، شخصیتها را بر اساس آن قدر و منزلتشان در مییابیم و احساسات شاعری ما هم تحریک میشود، اما وقتی که این مطالعات نباشد، شاعر از چه چیزی تأثیر بگیرد؟ شاعر یا باید در درونش چیزی باشد که او را به شعر گفتن وادار کند یا عوامل بیرونی او را به شعر گفتن وادار کند.
شاعر وقتی حرم امام رضا(ع) را می بیند برای امام رضا(ع) شعر میگوید ولی دربارۀ امام صادق(ع) که شاید بتوان خیلی حرفها گفت، شاعر غفلت به خاطر نداشتن همان مطالعهی دینی میکند،. و باز در مورد امام رضا(ع) هم که شعر میگوید، دربارۀ حرم امام رضا(ع) شعر میگوید؛ یعنی چیزی که میبیند، نه در مورد خود امام رضا(ع)، به این شکل خود امام رضا(ع) هم به اندازۀ امام صادق(ع) در شعر ما مغفول واقع شده است.
اگر یک واقعهی اتفاق بیفتد؛ توهینی بشود، کاریکاتوری کشیده شود، حرمی خراب شود و امثال اینها اتفاق بیفتد، شاعر شعری میسراید، یعنی به خود گوهر دین، متون دین، آموزههای دین توجه ندارد، بیشتر به روی مسائل ظاهری و جنبههای عینی و بیرونی آنها مثلاً مزارها، حرمهای بزرگان دین و ... توجه دارد.
من فکر میکنم کار باید از آنجا (مطالعات دینی در تاریخ دین، در اعتقادات دینی، در تکوین مذهب ما، در ویژگیهای مذهب ما و امثال اینها ) شکل بگیرد. متأسفانه شاعران مذهبی ما یا عموماً شاعران ما ، بیشترشان مطالعات شعری زیادی دارند؛ هر شاعری را سؤال کنید میگویند: شعرهایش را خواندیم، کتابهایش را خواندیم. اما مطالعات غیر شعری آنها کم است، فکر کنم این باید بیشتر شود.
یک شاعر آیینی چه بایدها و نبایدهایی را باید در شعر خود از لحاظ فرم ، زبان و محتوا رعایت کند؟
به نظر بنده یک چیزی که شعر آیینی ما را به شدت تهدید میکند، «غلوّ» است. «غلوّ» تنها یک عارضهی ساده نیست بلکه آسیبهای بسیار بدی در پی خواهد داشت.
یکی از آنها این است که، وقتی «غلوّ» میکنیم؛ شخصیتی را بزرگتر از حد معقول بالا میبریم، از لحاظ اعتقادی کار نادرستی انجام دادیم و به نظر من شاعر باید جلوی آن را بگیرد و نمیشود برای آن وجه شاعرانه قرار دهد و بگوید مضمون قشنگ درآمده. مثلاً نمیتواند در یک شعر بگوید خدا دوتاست بعد که بپرسی چرا این حرف را زدی بگوید مضمون قشنگ درآمده. این یک چیزی است که چون با اعتقادات برخورد دارد باید جلویش را بگیریم.
به زور مثال شاعری که ائمه را در حد خدا توصیف می کند شعرش دقیقاً شعر ضد آیینی است، این فرد به خاطر دوست داشتن ائمه با اعتقادات خودش درگیر شده و باید جلوی اینها گرفته شود.
ائمه آمدند اعتقادات ما را درست کنند ما چطور میتوانیم شعر برای بزرگان خود بگوییم در حالی که خلاف هدفِ آمدن آنها باشد.
آسیب دیگری که شعر «غلوّ»ی دارد این است که آموزهی عملی برای کسی ندارد؛ یعنی شعر بیحاصل میشود. اینکه ما بگوییم شخصیتهای دینی آنقدر بزرگ هستند که در حد خدا هستند، در عمل راه پیروی از آنها را تا حدودی بستیم.
آسیب دیگرآن، تأثیر مخرب در مناسبات بین فرقهها و گروههای دیگر اسلامی است و این چیزی است که در سالهای اخیر با آن رو به رو هستیم و اثرات آن را میبینیم و فکر میکنم اثر اجتماعی این مسئله کمتر از اثرات مخرب دیگر آن نیست؛ یعنی مدعی وقتی چنین شعرهایی را میبیند، راحت میتواند بگوید شیعه «غالی» است.چه کسی میتواند جواب اینها را بدهد؟ یکی از القابی که مخصوصاً در افغانستان به شیعیان داده میشود همین «غالی» بودن است.
آسیب دیگر آن است که صمیمت را به قدری در شعر زیاد میکنند که باعث استخفاف مقام بزرگان دین میشود. بزرگان دین را نیاید بالاتر از حد خودشان تعریف کنیم که آن مسائل پیش بیاید و نه پایینتر که باعث استخفاف شود. دیده شده گاهی شاعر از موضعی صحبت میکند که انگار با اقوام نسبی خود صحبت میکند.
البته استخفاف چندین وجه دارد: یکی از وجوهاش در نوع خطاب به بزرگان دین است و دیگری نسبت دادن چیزهایی که در شأن آنها نیست، مخصوصاً در شعرهای عاشورایی این استخفاف دیده میشود: التماس کردن بزرگان دین، مفلوک و حقیر نشان دادن بزرگان برای سوزناک کردن شعر. مثلاً تصوری که از امام سجاد(ع) به ما دادند این بود که یک شخص نسبتاً زار و نحیف بوده و دستمالی بر سرش بسته بوده و همیشه بیمار بوده است، در صورتی که فقط در روز عاشورا آن هم بر اساس مصالحی این اتفاق افتاده .