تقی خانی
پیشکش به برادر عزیزم احمد تقی خانی
عاشق داستان تقی خانی
ساده و مهربان تقی خانی
در فراسوی ذهن خود دارد
طرحی از آسمان تقی خانی
روز و شب بافته برای شما
آسمان ریسمان تقی خانی
هست با من نه آنچنانی که
هست با دیگران تقی خانی
گفت یک روز "جانفزا" با من
هست خیلی جوان تقی خانی
گفته حتی "شریعتی" جایی
که بود کاردان تقی خانی
تازه گفته رییس دانشگاه
که مرا روح و جان، تقی خانی ...
دو سه سالی دخیل خود را بست
بر در آستان تقی خانی
نه دقیقا چهار سالی هست
که شده میهمان تقی خانی
هر کجا بوی شام برخیزد
می رود بی گمان تقی خانی
هر کسی عاشقش شود بی شک
می شود بیش از آن تقی خانی
مثل پتکی فرود می آید
بر سر دشمنان تقی خانی
صحبت داستان اگر بشود
می رسد ناگهان تقی خانی
آرزو داشت یک سفر برود
کشور "آلمان" تقی خانی
(دوست دارد سفر به "یونان" را
بیشتر از آلمان تقی خانی)
هست نام شناسنامه ایش
سرگئی آنتوان تقی خانی
دوست دارد بسازد از هر چیز
فیلم های گران تقی خانی
شک نکن، مثل من، یقین دارم
هست "تاتی زبان" تقی خانی
می شود عاشقت اگر باشی
"زوانمیر بوبان" تقی خانی
گفت از دست عده ای دارد
در گلو استخوان تقی خانی
هر کسی مشکلی برایش بود
پیش خود گفت: آهان! تقی خانی
هر کجا دست می گذاری تو
رد پایش عیان تقی خانی
بین این دوستان تقی خانی
بین آن دوستان تقی خانی
دفتر شعر ، دفتر تاریخ
دفتر گفتمان، تقی خانی
دفتر فیلم، دفتر کرسی
مبحث داستان، تقی خانی
این طرف می روی تقی خانی
آن طرف هم همان تقی خانی
*
دوست داری شبی بیا تا صبح
در اتاقم بمان تقی خانی
یک شبی گوشه اتاق خودت
این قصیده بخوان تقی خانی
این قصیده تملقی ست که گفت
شاعری ناتوان تقی خانی
عذر من را قبول کن که نشد
به لطف خداوند و حضرت زهرا با شعری در مورد حضرت زهرا به روزیم.
منتظر شما و نظر های زیباتون.
تشریف بیارید
یا علی مدد
التماس دعای فراوان
یا حضرت مادر