دوست من احمد!
مرد اگر دلش بشکند
بارانی بلندش را می پوشد
به خیابان می آید
مکث می کند جلوی دکه ای در پیاده رو
بغضش را می خورد
سیگاری روشن می کند
سرش را پایین می اندازد و بی اعتنا به همه رهگذران
راهش را می کشد و به ناکجا می رود
و چند لحظه بعد
صدای شر شر باران
سکوت پیاده رو را می شکند