هر شب
اسمت را بالا می آورم
شاید دلم را ار وجودت خالی کنم
و خاطراتت را در زباله دانی ذهنم
دفن کنم
دلم می سوزد
برای واژه هایی که
در توصیفت
از دهان لغت نامه هایی
که در قفسه کتاب هایم خاک می خوردند
بیرون کشیدم
کاش می شد شعرم را پس می گرفتم
افسوس وقتی که شعر بر زبان جاری شد
چون پرنده ای است
که از قفسی گریخته است
می تواند در آغوش آسمان آرام بگیرد
و می تواند طعمه عقابی شود