آزرده و دل شکسته و تنها بود
یک سینه پر از تلاطم دریا بود
هرچند که خنده از لبش پر نکشید
این مرد غمی به وسعت فردا بود
آزرده و دل شکسته و تنها بود
یک سینه پر از تلاطم دریا بود
هرچند که خنده از لبش پر نکشید
این مرد غمی به وسعت فردا بود
بادی به درون غبغبش می انداخت
بوسه روی بوسه بر لبش می انداخت
می خواست گه برگ ها پریشان نشوند
پاییز ستاره در شبش می انداخت
گاهی یک شعر اجتماعی بنویس
گاهی یک شعر انتزاعی بنویس
وقتی دیدی "غزل" برایت سخت است
مایوس نشو دو تا "رباعی" بنویس
بعد التحریر:
1-چند وقتیه انجمن شعر که میرم یه بنده خدایی میاد و هر جلسه به این بهانه که وقت کمه به خوندن یه رباعی بسنده می کنه این شعر رو به این مناسبت گفتم
2- این شعر البته قبلا به شکل دیگری بود ولی با اعتراض یکی از دوستان شاعر در مصرع سوم تغییر جزئی بوجود اومد