قطعه 19

شعر ها و یادداشت های علی باقری اصل

قطعه 19

شعر ها و یادداشت های علی باقری اصل

قطعه 19

شعر ها و یادداشت های علی باقری اصل
شاعر، روزنامه نگار، کارشناس ارشد حقوق بین الملل
حرفی از عاشقی نمی داند
شاعری که حقوق می خواند
شاعران غریب ترین مردم زمانه خویشند که تنها پناهشان سایه بانی است که از شعر ها وترانه هایشان درست می کنند

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

جشن خداحافظی

چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۸ ق.ظ

برای دوست عزیزم احمد تقی خانی


ما دو دوست بودیم 

در بیابانی بی آب و علف

با آواز مورچه ها

به خواب می رفتیم

تو در رویاهایت کوهستانی را می دیدی

با دره هایی باد را به زانو در می آورد

و مرا در حالیکه گیر کرده بود نگاهم

در لابلای شاخ های بزی کوهی

و نفس هایم به شماره افتاده بود

لاشخورهایی را می دیدی

 که جشن خداحافظی گرفته بودند بالای سرم


ما دو دوست بودیم 

در جنگلی انبوه

صدای گریه سپیدارها

آشفته کرده  بود خوابمان را

من در کابوس هایم 

کویری را می دیدم

در حالیکه دراز کشیده بودم کنار تو 

 ستاره ها را می شمردم 

و برای شتر ها آواز می خواندم

افسوس که با صدای تبر ها از خواب می پریدیم


ما دو دوست بودیم

در ساحلی که پر بود از گوش ماهی

شب که می شد

دراز می کشیدیم روی ماسه ها و آسمان را تماشا می کردیم

من ستاره ها را می شمردم

تو با ماه حرف می زدی

ماه می خندید

دریا دلش به شور می افتاد

و من معصومانه می گریستم


ما دو دوست بودیم

جدا شدیم از هم

وقتی به دروازه شهری رسیدیم

که مردمانش سر در جیب مراقبت فرو برده بودند

با پیاده رو هایی که پر بود

از کولیانی که فرزندهایشان را به حراج گذاشته بودند

با مردمانی که سکوت اختیار کرده بودند 

در کنج حانه هایی بدون در و پنجره


ما دو دوست بودیم

که جدا شدیم از هم

در راهی که پر بود از سپیدارهایی که تکیه کرده بودند به دسته های تبر

و گاو هایی که ماغ می کشیدند

کنار جاده


ما دو دوست بودیم 

که جدا شدیم از هم

تو نویسنده ای شدی با قلمی که بوی باروت می داد

و من پیرمرد داستان شاتوتت

که بیرحمانه در شبی بارانی 

با صدای رعد و برق

داخل حیاط کشاندی ام

تا سر بخورد پایم 

و خراب شود روی سرم

سطل شاتوتی که به شاخه های درخت آویزان کرده بودی


ما دو دوست بودیم

که جدا شدیم از هم

تو هم مسیر شدی با پرندگانی که به جنوب می رفتند

و من ماندم 

با پایی که در دلت گیر کرده است




موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۶

نظرات  (۱۰)

چه شعر بلندی بود ....
ممنون از حضورتان بله انسان دچار تنهایی است در این عصر
با سلام
با مطلبی جدید، منتظر حضورتون در وبلاگ "حرف حال" هستم...
خوشحال میشم نظرتون رو در مورد مطلب بفرمایید.
موفق باشید
۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۸:۲۵ آیدا مجیدآبادی
درود دوست عزیزم
با احترام دعوتید به شعری در عقربه و پستی دیگر.
سبز باشید..
با سلام
با مطلبی جدید، منتظر حضورتون در وبلاگ "حرف حال" هستم...
خوشحال میشم نظرتون رو در مورد مطلب بفرمایید.
موفق باشید
سلام ودرد به دوست گرامی جناب آقای باقری اصل .ما دو دوست هستیم.

گاهی مرور می کنم جوانیم را در نگاه جسورانه شما
وقتی که در نفس معطر شاعرانه ات
دم کرده ی گیاه خوشبویست که
طعمع جسارت را هر که می نوشد
                                  حس می کند.
بر قرار باشید.
سلام/ترجیح میدم غزل هات رو بخونم ...
سلام به شما بزرگوار ،با باز نشر شعری بمناسبت ایام سوگورای
ابا عبدالله منتظر نگاه زیبایتان هستم.
التماس دعا.[گل]
با پایی که به دلت گیر کرده بود...
سلام
به روزم
خیلی وبلاگ عالی و خوبی داری لذت بردم واقعا من هم البته یه وب دارم که متاسفانه کسی به من سر نمی زنه و تنهام دوست داری بیا نیامدی هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشی
۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۲:۴۳ عبدالحسین انصاری
سلام
با غزلی به روزم و م ن ت ظ ر
در پناه بارون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی